شنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۸ - ۰۷:۱۹
۰ نفر

حمید رضا امیدی سرور: با وجود تمام حرف و حدیث‎ها که در سال‌های اخیر درباره سینمای مسعود کیمیایی به‎ویژه فیلم‌های متاخر او بوده، از بی‎حوصلگی‎های او گرفته تا عدم‌شناخت از زمانه و نسل‎جوان و یا فاصله گرفتن از جامعه‎‎ای که روزگاری پا به پای آن می‎آمد، اما امروز از آن عقب مانده و...،

اما مسعود کیمیایی همچنان جزو انگشت‎شمار فیلمسازان مهم و تاثیرگذاری است که حرفش‎ نه‎تنها گوش شنوا که خریدار هم دارد. نگاهی گذرا به حجم بحث و بررسی‌هایی که هر فیلم تازه او حتی (در این سال‌ها) به‌دنبال داشته گواهی گویا بر این مهم است، حال چه از منظر رد باشد و چه تایید و مقبولیت، که هرچه هست نشان از  اهمیت سوژه و صاحب سوژه دارد.

خاصه آنکه وقتی اثری قابل بحث نباشد و کم مایه، جماعت را نیازی بر رد یا تایید آن نیست. اگر بگوییم این بذل توجه به‌دلیل اهمیت صاحب اثر است، نه خود اثر، باید پرسید این چه میزان اهمیت و اعتباری است که با وجود این همه ناکامی به زعم ایشان هنوز آنقدر هست که به اندازه بهترین تولیدات سینمای ایران بدان بذل توجه شود و شاید هم سینمای ایران را بضاعت در حدی است که کیمیایی خسته و بی‎حوصله، حتی در زمانه‎ای که از اوج خود دورمانده، کماکان سازنده آثار قابل بحث و بررسی این روزگار است و طرفه آنکه با وجود موضوع جاماندگی از زمانه و جامعه و عدم‌شناخت جوانان، اکثریت قریب به اتفاق دوستداران سینمای کیمیایی را جوانان همین زمانه و جامعه می‎سازند.

با این وصف نمی‎توان از این واقعیت صرف‌نظر کرد که کیمیایی در پاره‎ای از آثار متاخر خود در اوج خود نبوده و اگرچه هر فیلم او به هرحال فصل یا سکانسی داشته که علاقه‌مندانش را به شوق بیاورد، اما انتظارات از او بسیار بیش از این است، همان‌گونه که برخی از همین آثار که کیمیایی را در آنها ناکام می‎پنداریم، می‎توانند بهترین آثار کارنامه دیگر فیلمسازان باشد که چهره‌های کم و بیش با اعتباری نیز در سینمای ایران به حساب می‎آیند و در عین حال به‌نظر می‎رسد آنچه برخی عدم‌شناخت کیمیایی از جوانان و جامعه می‎نامند، بیشتر در کم‌حوصلگی و عدم‌توفیق او در ارائه پرداختی پذیرفتنی از دستمایه فیلم‌هایش بوده، چه در فصلی همانند بحث دانشجویان در اعتراض و چه در کلیت یک فیلم همانند آنچه در بسیاری از فصول سربازهای جمعه شاهد بودیم. بدیهی‎ است که هیچ فیلمسازی برای پذیرفتنی ساختن فیلمش الزامی برای وفاداری به واقعیت ندارد، از قضا آن بحثی که در فیلم اعتراض میان دانشجویان جریان دارد، از جمله بحث‎هایی است که همان زمان در دنیای واقعی بسیار هم رواج داشت و اگر در اعتراض توی ذوق می‎زند ناشی از نحوه پرداخت و اجراست، تا خود متن.

در غیراین صورت مگر نه‎اینکه کیمیایی قهرمان خود را در تهران امروز سوار بر اسب و زخم‌خورده به نمایش ‎گذاشت و تماشاگر هم آن را در دنیای فیلم و منطق درونی فیلم ردپای‎گرگ می‎پذیرد؟ از سوی دیگر کیمیایی لا‎اقل در چند فیلم اخیر خود دنیایی بسیار سینمایی را برگزیده، دنیایی که در مؤلفه‎های بیرونی‎اش بسیار با دنیای واقعی متفاوت است، دنیایی که خلق منطق قابل پذیرش در آن بسیار دشوار است و با برگزیدن چنین دنیایی کوچک‌ترین کم حوصلگی و صرف‌نظر از جزئیات به ‎سادگی می‎تواند به واکنش‎هایی ختم شود که نظیر آن را در مواجهه با رئیس و تا اندازه‎ای حکم شاهد بودیم. البته در این بین لااقل حکم فیلمی ناموفق در کارنامه کیمیایی نبود و اگر با کم لطفی برخی علاقه‌مندان سینمای کیمیایی روبه‎رو شد بیش از هرچیز به‌دلیل رویکرد متفاوت کیمیایی و شکستن برخی سنت‎هایی بود که علاقه‌مندان کیمیایی بدان عادت کرده بودند.

اما اگر محاکمه در خیابان بیش از ساخته‎های اخیر کیمیایی موفق به‌نظر می‎رسد در نگاه نخست به‌دلیل برگزیدن دستمایه و فضایی است که لااقل از پاره‎ای جهات نسبت واقعیت در دنیای فیلم به واقعیت در خود زندگی نزدیک است، تاکید می‎کنم از پاره‌ای جهات و در مقام قیاس با آن دو فیلم، چه بسا که خود محاکمه در خیابان در قیاس با فیلم‌های دیگر و حتی در کارنامه خود کیمیایی دارای فضایی سینمایی‎تر و در نسبت کمتری با واقعیت در خود زندگی باشد. به هر صورت چنین نسبتی کم یا زیاد، فی‎النفسه واجد ارزش و امتیازی برای فیلم نیست، هرچند برای تماشاگران غیرحرفه‎ای آگاهانه یا ناخودآگاه معیار مقبولیت و قابل پذیرش بود آن است. اما صرف‌نظر از این مسئله کیمیایی در محاکمه در خیابان، اثری موفق را در پرداخت پذیرفتنی دنیای فیلم ارائه کرده است، آنچنان که رخداد‎های فیلم اغلب اغراق‌آمیز و ناملموس به‌نظر نمی‎رسند.

محاکمه در خیابان را می‎توان حاصل آمیختن مؤلفه‎های آثار متاخر و برخی شاخص‎های آثار قدیمی کیمیایی به حساب آورد، از منظرهای گوناگون، از ویژگی‎های درون متنی آن بگیریم تا در جنبه‌های بصری و حتی فنی آن؛ او برای نخستین‌بار از تکنولوژی دیجیتال در فیلمبرداری فیلم خود استفاده کرده است که ناموفق هم نبوده، استفاده از شیوه سیاه و سفید در فیلمبرداری که ویژگی فیلم‎های قدیمی او محسوب می‎شود و در اینجا باعث شکل‌گیری تصاویر سیاه و سفید تیره‌‎ای شده است که با جانمایه فیلم و فضای مورد نظر او بسیار متناسب به‌نظر می‌رسد.

او حتی میان داستانگویی‎های قدیم خود و پرهیز از داستانگویی در آثار اخیر خود روشی میانه را برگزیده، داستان می‎گوید اما در میانه فیلم پاساژ‎هایی قرار می‎دهد تا قصه به سوی آدم‌هایی دیگر برود اما در مجموع این خطوط در یک انتها به هم می‎رسند و در تقویت و برجسته ساختن بار معنایی مورد نظر او به خدمت گرفته می‎شوند. و اتفاقا این دوشاخه نیز یکی قصه‌ای کاملا امروزی دارد ولی دیگری آن‌گونه که از شمایل قهرمانش برمی‎آید آدمی‎است که گویی از گذشته آمده، دو قهرمان زخم‌خورده از زن، یکی از دیروز و یکی از امروز، قهرمان دیروز در برابر چنین زخمی ترجیح می‎دهد جوری کلکش کنده شود، حتی تمهیدات بصری دیگری نیز و جود دارد که بر این تعلق به گذشته ارجاع می‎دهد، چه باک که ابزار ویدئو پروجکشن و تکنولوژی روز باشد اما مهم کارکردی است که از آن گرفته می‎شود.

صحنه درگیری در برابر پرده را به خاطر بیاورید که به رضا موتوری ارجاع می‎دهد. اما قهرمان امروز با تمام ‌های‌وهویی که به راه می‎اندازد گویی منتظر بهانه‎ای ‎است که دروغ را باور کند (این خاصیت بسیاری از ما در این روزگار نیست؟) و به سوی عشقش باز گردد هرچند که قرار باشد بقیه راه زندگی با زخمی که التیام نمی‎یابد طی شود. حبیب هم در کسوت رفیق قهرمانی‎است که از گذشته می‎آید و به دوستش نهیب می‎زند که حقیقت را دریابد، فرض کنیم اگر حبیب در برابر این واقعیت قرار گرفته بود آن وقت بعید به‌نظر می‎رسید که همان راهی را طی کند که امیر پشت سر می‎گذارد. او فیلمی خیابانی ساخته با مؤلفه‎هایی آشنا و کلیدی در سینمای خود همچون رفاقت، عشق، زخم، غیرت و چاقو اما این مؤلفه‎ها به دنیای امروز آمده و کیمیایی به باز تولید معنایی آنها می‎پردازد.

هر چند که به‌نظر نمی‎رسد چندان خوش بینانه به مناسبات این زمانه نگاه کند و معنایی که از این مؤلفه‌ها در این روزگار به ذهن متبادر می‎شود، شاید تنها رفاقت است که همچنان بتوان نمونه‎ای چرک نشده از آن را یافت. در غیر این صورت نه به صداقت در عشق می‌توان دل بست، نه زخم، زخم التیام‌پذیری ‎است و نه اینکه با چاقو می‎توان به قلب این میدان رفت، چرا که چاقوی امیر برخلاف قیصر که پهلوی نامردان را در دفاع از ناموس می‎شکافت، عملا می‎بینیم که به کاری نمی‎آید نه در شکافتن پهلوی عبد که نامردی کرده که حتی در خراش انداختن هم کارگر نیست، گذشته از این حتی به درد ترساندن هم نمی‎خورد، چرا که عملا می‎بینیم عبد راستش را هم در نهایت به او نمی‎گوید و کیمیایی با آن پایان غافلگیر‌کننده ما را از سالن بیرون می‎فرستد، در حالی‎که همه دریافت‌های ما را از فیلم زیر و رو کرده و ذهن را تا مدتی درگیر خود می‎کند.

کیمیایی در محاکمه در خیابان نشان می‎دهد اگر قدری حوصله به خرج دهد، ایستادن در اوج برای او چندان دشوار به‌نظر نمی‎رسد، همین که در اجرای برخی صحنه‎ها خسته نشده و تا آنچه باید به‌دست نیامده رضایت ندهد، حتی اگر بپذیریم کیمیایی می‎خواهد فرصتی به جوانان بدهد، باید توجه داشت که گاهی بیان و اجرای ضعیف یک دیالوگ در یک پلان کوتاه می‎تواند حس تمام آن صحنه را از بین ببرد، نمونه‌اش آن چند پلان کوتاه که دختر همکار فیلمبردار عروسی که از بیان چند دیالوگ ساده عاجز است و به‌شدت توی ذوق می‎زند و انتظار بیرون گذاشتن چنین نماهایی در فیلمی از مسعود کیمیایی چندان زیاد به‌نظر نمی‎رسد، درست برعکس بازیگر نقش مرجان که در نخستین حضور خود جلوه‎ای پذیرفتنی دارد. آثار متاخر کیمیایی آمیزه‎ای بوده‎اند از شوق و حسرت، شوق‎انگیز به‌دلیل داشته‎هایی که تنها در سینمای او می‎توان سراغ گرفت، آنچه گاه در قالب یک نما، یک دیالوگ، یک صحنه یا سکانس، حضور شگفت‎انگیز یک بازیگر واجد حس و حالی بی‎مانند است که مخاطب را سخت تحت‌تأثیر قرار داده و دگرگون می‎کند، احساسی که در تماشای فیلم‎های کیمیایی می‎توان تجربه کرد و در هر فیلم او نیز (ضعیف یا قوی) نمونه‌هایی یافت می‌شود و حسرت بار به‌دلیل فرصت‎هایی که گاه کیمیایی به سادگی از کنار آن می‎گذرد در حالی که برخی از آنها تا اندازه زیادی بر کیفیت کارش اثر می‎گذارند، نمونه بارز آن در محاکمه در خیابان انتخاب پولاد کیمیایی برای نقشی است که حتی تماشاگران غیرحرفه‌ای فیلم هم می‎توانند دریابند که از هر نظر نه تنها برازنده حامد بهداد است، بلکه گویی از اساس برای او نوشته شده، اما کیمیایی فیلم خود را فدای علاقه پدر فرزندی می‌کند و نقشی را به پسرش می‎دهد که قرار است در برخی لحظات فیلم یک تنه بار آن را بدوش بکشد و چون از عهده آن برنمی‎آید فیلم آشکارا افت می‎کند و بدتر از آن قهرمان اصلی فیلم در دیگر لحظات فیلم که روبه‌روی دیگر شخصیت‎ها هم قرار می‌گیرد، به جای آنکه جلوه کند تحت‌الشعاع دیگر بازیگران قرار گرفته و به چشم نمی‎آید، این مسئله حتی شامل بازیگر نقش مرجان که نخستین حضور سینمایی‎اش را تجربه می‎کند نیز می‎شود.

به این ترتیب نه تنها فیلم لطمه می‎خورد بلکه خود پولاد کیمیایی نیز در معرض انتقاد قرار می‎گیرد، در حالی که شاید تمام مهر کیمیایی به پسرش می‎توانست گرفتن نقشی کوتاه در فیلم را برای او توجیه پذیر کند. و شک می‎کنیم که کیمیایی که این همه بازیگر ریز درشت از زیر دستش بیرون آمده آیا فراموش کرده این نقشی نیست که بازیگر را بزرگ می‎کند، بازیگر بزرگ حتی در نقشی کوچک نیز می‎تواند بدرخشد، آنچنان که در آثار کیمیایی چنین نمونه‎هایی فراوان بوده و در محاکمه در خیابان، لااقل درباره حامد بهداد و محمد رضا فروتن این مسئله صادق است.

اما برخلاف آنچه در بالا آمد، کیمیایی در استفاده از اصغر فرهادی در فیلمش هوشمندی به خرج می‎دهد، او هنر فرهادی را همان‌گونه به خدمت می‎گیرد که فی‎المثل از تورج منصوری استفاده کرده است؛ از همکاری و قابلیت‎های چهره‎هایی توانا بهره می‎گیرد تا فیلم خودش را خلق کند؛ نکته‎ای که لااقل در سینمای کیمیایی مصداق‎های فراوان دارد. سینما هنری گروهی است و هنر کارگردان در مدیریت و رهبری گروهی که در خدمت می‎گیرد و تجربه در سینمای کیمیایی( و دیگران هم) نشان می‎دهد که او زمانی بهترین فیلم‎هایش را ساخته که گروه خوبی را هم در کنار خود داشته است.

محاکمه در خیابان، جمع و جور‌ترین و شسته رفته‌ترین فیلم کیمیایی در سال‌های اخیر است، هرچند که حکم به لحاظ پرداخت سینمایی فیلم قوی‌تری به‌نظر می‎رسید اما محاکمه در خیابان از این جهت که فیلمی داستانگو است و فیلمساز در روایت داستان نیز زبانی پیچیده را اختیار نکرده، به‌قاعده، اما راحت حرف می‎زند و در ارتباط با مخاطب نیز موفق به‌نظر می‎رسد. همچنین در محاکمه در خیابان کیمیایی بیش از دیگر ساخته‎های اخیر خود روی جزئیات متمرکز شده‎ و دیالوگ‎ها سنجیده و بجا بر زبان شخصیت‎ها نشسته‎است.

کیمیایی حتی از کنار فیلم جشن تولد هم به سادگی نگذشته. نگاه شریک و ری‎اکشن زن از رازی پرده برمی‎دارد که در لحظاتی بعد به اتفاقی می‎انجامد که به از پای در آمدن یکی از قهرمان‌های فیلم می‌انجامد. شخصیت عبد خوب از کار در آمده و حمیدرضا افشار هم بازی قابل‌قبولی از خود نشان می‎دهد(برخلاف همسرش) و در مسیری که به فرودگاه می‌انجامد، شاهد واکنش‎ها و دیالوگ‎هایی از او هستیم که پختگی او را در برابر خامی امیر پذیرفتنی می‎کند و تماشاگر را آماده می‎کند تا شوک صحنه پایانی فیلم بر او مؤثر بیفتد.

کیمیایی در محاکمه در خیابان خسته‎تر و دلزده‎تر از هرزمان دیگری به‌نظر می‎رسد، اما نه فیلمساز خسته‎ای که ساخت فیلمش را سهل و ساده می‎گیرد، بلکه در هیأت فیلمساز خسته یک فیلم اجتماعی و خیابانی که جانمایه اثرش بازتاب‌دهنده ذهنیت و احساسی است که کیمیایی از دنیای پیرامون خود و در واقع جامعه و مناسبات آن دارد و صد البته خوشبینانه نیز به‌نظر نمی‎رسد. آدم‌های فیلم در فضایی پر از دروغ و خیانت نفس می‎کشند. اگر عشق هست، چهره پرکلکی از آن ترسیم می‎شود، اگر رفاقت هست و رفیقی تلنگر می‌زند که «حواست به نامردی‌ها باشد» حضورش چنان نیست که در نهایت به نجات و رهایی ختم شود و اگر زخم هست، زخمی‎است که با فریب، مرهمی بر آن گذاشته می‎شود و التیام‌پذیر نیست.

فیلمبرداری سیاه و سفید و استادانه تورج منصوری به خوبی به مدد فیلم می‎آید تا فضای تیره و چرک مورد نظر کیمیایی از شهر به خوبی جلوه‎گر شود و اینجاست که حرکت ماشین عروس سفید در تقابل با چنین فضایی کارکرد معنای خاصی یافته و در فضای فیلم به خوبی جا می‎افتد. اگر کیمیایی در دوره جوانی‎خود با قیصر مرثیه‎ای برای ارزش‎های از دست رفته می‎سراید، با محاکمه در خیابان فاتحه این ارزش‎های از دست رفته را می‎خواند، در سال و زمانه‎ای که مد شدن برخی ارزش‌ها حکایت باور امیر است و راستگویی مرجان. روزگار غریبی است...

کد خبر 97134

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز